کاش عاشقی هم پا می گرفت...

کنجِ پستوی خیس از عطر شب‌بوها، پشت نقابِ غبارآلود خاطره ها،تصویری از درنگ را نقاشی میکنم

کاش عاشقی هم پا می گرفت...

کنجِ پستوی خیس از عطر شب‌بوها، پشت نقابِ غبارآلود خاطره ها،تصویری از درنگ را نقاشی میکنم

خسته ام از لبخند اجباری


کاغذ دیواری عاشقانه



عکس عاشقانه









کاغذ دیواری عاشقانه








والپیپر عاشقانه







والپیپر عاشقانه




عکسهای عاشقانه








عکس عاشقانه







Love Pic



عکس عاشقانه





کاغذ دیواری عاشقانه









بی تو


کاغذ دیواری عاشقانه

متن و شعر های زیبای عاشقانه


گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم

------------------------------

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت


می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه خویش

بخدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه خویش

می برم، تا که در آن نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لکه عشق

زینهمه خواهش بیجا و تباه


همه چیز تموم میشه و سه تا چیر باقی میمونه

تجربه و خاطره و گذر عمر





وقتی به گذر عمرم نگاه میکنم می بینم که ..... کاش هنوز 15 سالم بود تا اشتباهاتم رو تکرار نمی کردم ولی اینم می دونم 5-6 ساله دیگه هم به میگم کاش 25 سالم بود تا اشتبا......
سالهاس که سنگینی گذر ثانیه ها روی دوشم حس میکنم


وقتی به خودم فکر میکنم می بینم این ترانه ابی چقدر باهام صادقه


مثله پروانه ای در مشت
چه آسون میشه ما رو کشت



اما خیلی وقته تصمیم گرفتم که به راحتی کشته نشم .

شعر عاشقانه

سلام سلامی از قلب شکسته از قلبی دور افتاده همچون کبوتری سبکبال که دراسمان عشق به پروازدرامده است سلامی به بلندای اسمان و به زلال و خلوص چشمه ساران سلامی به لطافت گرمای بهاری سلامی همچو بوی خوش اشنایی سلامی بر خواسته از دل و نشسته بر دل

 

روز اول گل سرخی برام اوردی گفتی برای همیشه دوستت دارم روز دوم گل زردی برایم اوردی گفتی دوستت ندارم روز سوم گل سفیدی برایم اوردی و سر قبرم گذاشتی و گفتی منو ببخش فقط یه شوخی بود

اسکله ی ناز چشات کاری دارم

اسکله ی ناز چشات      

کاری دارم 

                                         یه قایقم

تو ساعته یه ربع به عشق

  عقربه ی دقایقم    

گرمی دستای تو رو

                                                  به صدتا دنیا نمی دم                                          

هر وقت که یارم تو بودی

                                                         بی کسیو نفهمیدم                                   

تو بند دل

                                                               سلول عشق

                                       حبس نگاتو می کشم                  

 ولی بازم رو میله ها ش      

                                                                        عکس چشاتو می کشم

آی قصه ی بی سر و ته

                                                                             شعر بدون قافیه            

برای مرگ این پسر

                                                                                       نبودن تو کافیه

              

گویند شقایق ها نمی میرند ، تا

 

مرگ شقایق ها دوستت دارم

جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال

جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال                شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال 
بدار یک نفس ای قاید این زمام جمال            که دیده سیر نمی‌گردد از نظر به جمال 
دگر به گوش فراموش عهد سنگین دل            پیام ما که رساند مگر نسیم شمال 
به تیغ هندی دشمن قتال می‌نکند               چنان که دوست به شمشیر غمزه قتال 
جماعتی که نظر را حرام می‌گویند                نظر حرام بکردند و خون خلق حلال 
غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود                 عجب فتادن مردست در کمند غزال 
تو بر کنار فراتی ندانی این معنی                 به راه بادیه دانند قدر آب زلال 
اگر مراد نصیحت کنان ما اینست                  که ترک دوست بگویم تصوریست محال 
به خاک پای تو داند که تا سرم نرود              ز سر به درنرود همچنان امید وصال 
حدیث عشق چه حاجت که بر زبان آری        به آب دیده خونین نبشته صورت حال 
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست       که ذکر دوست نیارد به هیچ گونه ملال 
به ناله کار میسر نمی‌شود سعدی             ولیک ناله بیچارگان

به محض آنکه دانستی که کی هستی

به محض آنکه دانستی که کی هستی،درهای راز های هستی به رویت گشوده خواهند شد.

قلمرو هستی از آن توست و همواره از  آن تو بوده است.

چیزی در تو اتفاق می افتد که با تو می ماند و مرگ هم آن را از تو باز نخواهد ستاند.

انسان زمانی به حقیقت خویش نایل شده که به چیزی رسیده باشد که مرگ هم توان گرفتن آن را نداشته باشد. در غیر این صورت،با حضور بی منا زع مرگ ، چه کسی برنده وچی کسی بازنده است؟

بنام آنکه دوست را آفرید

بنام آنکه دوست را آفرید

من همونم که یه روزی واسه چشات خونه ساختم

واسه بوسیدن دستات همه زندگیمو باختم

چیز تازه ای ندارم به پای تو بریزم

دست خوب مهربونی یاورت باشه عزیزم

حقیقت دارد

حقیقت دارد که تو می‌توانی با دست‌های من
     سه تار قلم مو را بنوازی و نُت‌های رنگ پریده را  فیروزه‌ای کنی
    ( باید بسیار زیسته باشی که این همه از آسمان آکنده‌ای)

    حقیقت دارد که من می توانم با شعر های تو
    با باران مشاعره کنم .. و بند نیایم
    ( باید بسیار گریسته باشم که این همه در واژه های تو غوطه‌ورم‌)

   تا من بنفشه ها را  میان شب های زمستان قسمت کنم ،
   تو یک خوشه انگور به صدایت  تعارف کن
   خطی از شعرهایت را که بخوانی ،سال ، تحویل می شود
   (حقیقت دارد که در حضور تو بودن .. همیشه از نبودن زیبا تر است
 دوست دارم....

عجب تکلیف بی نهایتی است دوست داشتن

عجب تکلیف بی نهایتی است دوست داشتن

 

وقتی که دیگر نبود          من به بودنش نیازمند شدم

وقتی که دیگر رفت        من به انتظار آمدنش نشستم

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد

من او را دوست داشتم

وقتی که او تمام کرد       من شروع کردم

وقتی او تمام شد           من شروع کردم

و چه سخت است تنها متولد شدن

مثل تنها زندگی کردن

مثل تنها مردن

عشــق عشــــق عشـــــــق

عشــق عشــــق عشـــــــق

نمی دانم که این عشق چگونه بر کویر خشک قلبم بارید که دل بی خبرم عاشق شد

 

و به عشقش می بالد . . .

 

نمی دانم می داند که با دیدنش می رود از تن و جانم خستگی . . .

 

نمی دانم تا کی عاشق می ماند . . .

 

نمی دانم می داند بدون او بی قرارم ، هیچم ، پیچم . . .

 

نمی دانم می داند در انتظار فردای با او بودنم . . .

 

نمی دانم چگونه سر کنم لحظات بی او بودن را . . .

 

نمی دانم می داند که هیچگاه عشق واقعی نمی میرد . . . 

 

نمی دانم می داند دوست ندارم در رویای کسی دیگر باشم . . . .

مادر،

مادر،

 ای لطیف ترین گل بوستان هستی

ای باغبان هستی من،

 گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند

 گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد

 گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد و درمانم می کند

 گاهِ اندرزم، حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد

 گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر و سخت کوش

که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند

گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد

 مادر تو شگفتی خلقتی، تو لبریز از عظمتی

تو را سپاس می گویم و می ستایمت

شاید دوست داشتن اینگونه معنا می یابد

تو را به جای تمام کسانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را به اندازه تمام روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم

و به خاطر عطر نان گرم و برف هایی که آب می شوند

و به خاطر نخستین گلها

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم دوست می دارم

عاشقانه

 ر این سرای خاموش یاد گرفتم با ترنم عشقی پاک

به زیباترین شکل تو را بسرایم

وقتی خالق دوست داشتن تو هستی به چه زبانی بگویم


دوست دارم

خدایا اندکی از عشق تو را با دنیا عوض نمی کنم

ان را بر من ببخش

من از رویداد یک حادثه بر می گردم

من از رویداد یک حادثه بر می گردم
آنجا که یک ازدحام حلقه وار
دور تا دور،یک انسان را گرفته بودند
و صدای مصلوب،مصلوب
بر دل آسمان چنگ می زد

نان شرافت یک مرد بود.
و من تا عمق فاجعه را فهمیده بودم

وای به حال دگران...

 

زتو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران


ما گذشتیم وگذشت انچه تو با ما کردی


تو بمان و دگران وای به حال دگران.

هرگز.....

هرگز از مرگ نهراسیدم گرچه.....

خداحافظی...

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ی ممنوعه ولی لبهایم

هرچه ازطعم لب سرخ تودلکندنشد

باچراغی همه جاگشتم وگشتم درشهر

هیچکس.هیچکس اینجابه تو مانندنشد

هرکسی دردل من جای خودش را دارد

جانشین تو دراین سینه خداوند نشد

خواستندازتو بگویند شبی شاعرها

عاقبت باقلم شرم نوشتند نشد

بیشتر بفکر...

تنهایی اصلا هم سخت نیییییییییییییییست

خیلی خوشحالم که تنهامهورا

یعنی تنها شدم...

بابا دوستی چیه؟!

والا به خدا تازه برگشتم به روزای اسودگی......

تازه شدم مستقل.........

تا جداتون نکردن بیخیال دوستی بشین.......

عشق؟!!!اصلا ارزش نداره......

عشق یعنی دو خط موازی ........

اینو باور کن.............

حالاباورنکنی..............یه روز مجبور میشی باور کنی.........

حاضرم قسم بخورماوه

اگرعشقت مراباورنمیکرد

اگرعشقت مراباورنمیکرد

دلم عمری به پایت سرنمیکرد

چه میشدعاقبت پروانه هارا

غرورشمع خاکسترنمیکرد

چارلی میگه..........

وقتی زندگی 100دلیل برای گریه کردن

نشونت میده......

تو 1000دلیل برای خندیدن نشونش بده......

 

چندروزی میشه که  خاطراتتو ازخودم دورکردم

ساعتهایی که برام خریده بودی

روسری.رژ لب صورتی.گلت که خشکه خشک شده ولی هرگز نمرده..

ازهمه مهمترعکسات وخیلی چیزای دیگه که ازتو

برام مونده بود........

فقط اون مسواکه  رو دارم هرروز میرم سراغش ...

امروز وقتی داشتم عطرمیخریدم رسیدم به یه عطری که بوش خیلی اشنابود

وقتی درست بوش کردم یادم افتادتو ازاون عطرمیزدی

میخواستم همون عطرروبگیرم ولی.......

ولی یادم افتاددیگه بایدفراموشت کنم......

بغض زندگی

زندگی رابایدبه رقص دراورد.زندگی تجارت نیست....

زندگی را برای نفس زندگی بایدزیست.....

اززندگی بهره ببرید.اماانرا به سطح یک کارابزار نکشید.....

زندگی هدف نیست.چراکه معنای هدف.تنزل دادن اموربه سطح وسایلی برای رسیدن به

چیزهاییست.....

وبرای رسیدن به هدف همیشه باید قربانی دادوهرانچه که هست رابایدبه پای هدف های

اینده ریخت.....

واقعیتهای زندگی گاه به دست خودمان به وجودمی ایدوکیفیت ان بستگی به اندیشه ی

ماخواهدداشت.....

سرزنش خود.خودباوری را کاهش میدهد........

دلتنگی....

 
بچه بودیم از آسمان باران می آمد   بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!!

 

 بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن   بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه

 

بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم   بزرگ شدیم تو خلوت

 

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست  بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه

 

بچه بودیم اگه دلمون می شکست با یه آبنبات دلمونو بدست می آوردن

 

به ادامه مطلب برید

ادامه مطلب ...

باران...

و اینک باران

  

بر لبهء پنجرهء احساسم می نشیند

 

و چشمانم را نوازش می دهد

 

تا شاید از لحظه های دلتنگی عبور کنم

 

بغض شیشه ای ...


گاهی دلت آنقدر می گیرد که می خواهی تمام بغضت را درون تنگی کوچک بریزی و با تمام نفرتی که در وجودت موج می زند به دیوار اتاقت کوبی تا مگر بغضت فرو رود و آرام گیری ...

غافل از این که تنگ شکسته می شود و هر تکه اش همچو خمپاره ای پر ز بغض به سمت خودت بر می گردد و دوباره این تویی و بغضی گلو گیرتر ....

مـــــــــرگ مــــــــن

مرگ من روزی فرا خواهد رسید،

         در بهاری روشن از امواج نور

در زمستان غبار آلود و دود،

              یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید،

          روزی از این تلخ و شیرین روزها

   روز پوچی همچو روزان دگر، سایه ای ز امروزها، دیروزها

  بعد من ناگه به یک سو می روند،

                              پرده های تیرۀ دنیای من

    چشمهای ناشناسی می خزد، روی کاغذها و دفترهای من

    میرهم از خویش و می مانم ز خویش،

      هرچه بر جا مانده ویران می شود

   روح من چون بادبان قایقی، در افقها دور پنهان می شود

می شتابد از پی هم بی شکیب، روزها و هفته ها و ماه ها

        چشم تو در انتظار نامه ای،

              خیره می ماند به چشم راهها

    لیک دیگر پیکر سرد مرا، می فشارد خاک دامنگیر خاک!!

 بی تو دور از ضربه های قلب تو،

                       قلب من می پوسد آنجا زیر خاک....

 بعد ها نام مرا باران و باد، نرم می شویند از رخسار سنگ

         گور من گمنام می ماند به راه،

                                  فارغ از افسانه های نام و ننگ.....

 

کاش مرگ من زود فرا می رسید!!!!!!!

دنیای وحش


دنیـــــــــایـــــــــمان جنـــــــــگــــــــل شـــــدهــــ....

من ببـــــــــــر پیــــــری هستمــــــــ 

کــــه قلــــــبم  را فــــــدای افــــتــــــــــــــاب می کنم

تو

کــــــفتـــــــار جوانیــــــــ هستـــــــــی

کـــــــــه قلــــــبـمــــــــــ را

فدایـــــــــ شامــــــــتـــــ می کــــــــنــیـــــــــــــ ......!

 

                                     

هستی:


سلااااااااااااااااام دوستای گلم!

این آپم فقط به خاطر آقا رضایه!

راستش امتحانات شروع شده و ما خیلی نمیتونیم بیایم نت!

البته میام یه دوری میزنیم و میریم ولی اینکه بیام و خاطره ثبت کنیم راستش وقت نداریم!

دیروز دوباره منو آبجی جون جونیم پیش هم بودیم:)

از ظهر تا شب اومد پیشم راستش خیلی دلم گرفته بود و بزور کشوندمش اینجا!

ولی یه عوضی فاتحه خوند تو حالمون!

این شد که اول شب همون عوضی دوباره حال منو بهم ریخت و اشک منو در اورد

هم یگانرو ناراحت کردم هم خودم تا اخر شب همش گریه میکردم..

صبحمو با گریه شروع کردم

هیچکس نمیتونه منو درک کنه و خودشو تو موقعیت من قرار بده

ااااااااااااااااه

ازین ادمای عوضی دورو برم زیادن

تاوقتی بهم محتاجن و بدردشون میخورم باهام هستن ولی همینکه یروز بهر دلیلی

من دیگه نتونم براشون کاری کنم من میشم اون دوست بده!

از دنیا بیزارم از ادمای دوروبرم که گاهی هستن و گاهی نیستن

تازگیا خیلی نا امید شدم جوری که گاهی ارزو میکنم ای کاش هیجوقت نبودم

و ارزوی مرگمو میکنم...

اه

بگذریم.......!!!!

سعی میکنم آپ های بهتری بذارم ازین ببعد!!!

شما ببخشید:)


تقدیم به عشقم... n


تو را به جای همه کسانی که نمی‌شناختم دوست می‌دارم تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم برای خاطر عطر گستره‌ی بیکران و برای خاطر عطر نان گرم برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای نخستین گل، برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم تو را برای دوست داشتن دوست می‌دارم

زندگیه منی ؟؟؟جوووووووووووونم


کاش تار بودم تا آهنک دوست داشتن را برایت بنوازم,

 

کاش خاربودم تا چشم دشمنانت را کور کنم,

 

کاش گل بودم تا وجود ناچیزم را تقدیمت کنم,

 

 افسوس نه خارم, نه تارم, نه گلم,

 

 هرچه هستم, دوستت دارم!

دوست دارم امین...همه امیدم واسه زندگی فقط تویی...

یک روز نو ، یک زمستان نو و یک سال عمر کهنه شده ی من ؛ عجب تضادی ....

روز تازه
حرف تازه
و بالاخره من با یک پست تازه

 

برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم

ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کرد

 تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم

آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

و بر صورت مه آلودت می لغزیدم

ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

 را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد

 که مرهمی شود برای دلتنگی هایم

همچو شمع ...


این روز ها از نبودنت گر می گیرم

                     جای خالیت تمام وجودم را به آتش می کشد

و آن گاه در تاریکی و سیاهی دلتنگی به شمعی تبدیل میشوم

برای پروانه هایی که

مرا با شمع خیالشان اشتباه گرفته اند ....

بعدا نوشت :

                             کاش می دانستند که شمع آن ها ، خود پروانه ی شمع دیگری ست ...