کنجِ پستوی خیس از عطر شببوها، پشت نقابِ غبارآلود خاطره ها،تصویری از درنگ را نقاشی میکنم
کنجِ پستوی خیس از عطر شببوها، پشت نقابِ غبارآلود خاطره ها،تصویری از درنگ را نقاشی میکنم
کیستی که من اینگونه به اعتماد
نام خود را با تو می گویم
کلید خانه ام را در دستت می گذارم
نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و بر زانوی تو
این چنین آرام به خواب می روم.
تن تو آهنگی است
و تن من کلمه ای که در آن می نشیند
تا نغمه هایی در وجود آید
سرودی که تداوم را می تپد
در نگاهت همه مهربانی هاست
قاصدی که زندگی را خبر می دهد.
و در سکوتت همه صداهاست
فریادی که بودن را تجربه می کند.
من و تو یکی شویم
از هر شعله ای برتر
که هیچ گاه شکست را بر ما چیرگی نیست
چرا که از عشق روئینه تن ایم.
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ستم گری بود
که با آواز زنجیرش خو نمی کرد
من
با نخستین نگاه تو آغاز شدم.
ای پری وار در قالب آدمی
که پیکرت جز در خلوارهای ناراستی نمی سوزد !
حضورت بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند
دریایی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم.
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست دارم
در فراسوی مرزهای تنم تو را دوست دارم
در فراسوی عشق تو را دوست دارم
در فراسوی پیکرهایمان با من وعده دیداری بده
ناصرشهبازی
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 ساعت 10:43 ب.ظ