هرچه که از دست می رود بگذار برود...
چیزی که به التماس الوده باشد بگذار برود...
هرچه باشد حتی "زندگی"...
میان ِ من و تو
رابطهی عشقی ِ دشواری ست
که به مقاومتِ در برابرش نمی اندیشم
یا به مخالفت ِ با آن
که عشق ِ بزرگ ، همواره عشقی ست دشوار
و اشتباه است اگر فکر کنیم
که سوار بر کاسکه ای طلایی به سراغمان می آید
در حالیکه فرشتگان آن را میکشند
یا اینکه مث...
دلــم میـــخواهدت!!!
دلـــم میخواهد آن نـگاه گــیـرا را
آن دسـتـان گـرم و پـر مـحـبـت را
آن آغــــــــوش هـمـیـشـه منتظر را
دلـــم میـــخواهدش آن روز سرد و زمستانی را
آن آسمان سرکش پر طغیان را
آه خـــدای من
دلـــــــم باز هم او را میخواهد
با همه نبودن هایش
هــی با تــوام:
♥♥دلم میــــخواهدددددددددددددددددددددددددت♥♥
به من تکیه کن!
من تمام هستی ام را دامنی میکنم
تا تو سرت را بر آن بنهی.
تمام روحم را آغوشی میسازم
تا تو درآن از هراس بیاسایی!
تمام نیرویی را که در دوست داشتن دارم
دستی میکنم تا چهره و گیسویت را نوازش کند
تمام بودن خود را زانویی میکنم
تا بر آن بخواب روی
خود را,تمام خود را به تو میسپارم
تا هر چه بخواهی از آن بیاشامی
از آن برگیری
هر چه بخواهی از آن بسازی
هرگونه بخواهی باشم
هرچه تو بخواهی
زیر ِ بـــــارآטּ مے ایستَم
میگویَند مــُـــב است ایـטּ روزهـــآ
عشـــــق بازے زیر ِ بارآטּ
با اشڪ هاے ابـــــر ....
בل نِمے سوزانَم بَراے ابرے ڪﮧ اَز شِدت گِریــﮧ
بــﮧ هِقـــــ هـِــــق افتاده است
בِلَم بَراے خُـــــوבَم مے سوزَد
که از فِشار בِلتَنگــــــے
خیلی وَقت است نَفَسَـــــم بُریده بُریده و بَند است
فقط می توان آهی از ته دل کشید....
چه آرزوهایی که هیچگاه برآورده نخواهد شد
سلام
نمیدونم خوبم یا بد
ولی میدونم حالم گرفتست
دیروز یه خبر بهم دادن
که شدیدا حالمو گرفت
یک دختر 16 ساله
به کلی امید و آرزو که تک فرزندم بود
جلو چشم باباش جون داد
نمیدونستم براش چیکار کنم
واسه همین تصمیم گرفتم
از شما بخوام فاتحه بفرستید براش
ممنون
این روز ها
دیوانگی در من بالا زده
نه ســکوت
نه موســــــیقی
نه حتی سیگار
هیچ چیز و هیچ چیز
این دیوانگی را تسکین نمیدهد
.
جز عطر تـنت
تمــــــــــــام دنیـــا
در آغوشـــت خــــلاصه شــــــده اســــــت ...
کـــــــــــودکـــــــــانه پنــــــــــــاه میـبـــــــــــرم ...
بـــــــــه خلاصــــــــــه ی دنیــــــــــــــــا ...
بگــذار فاصلـــه ها غوغـــا کــنند ..!!
وقتــی تو در میــانهء قلبـــــم نشستـــه ای ...
چــه باک از دوری؛ چــه باک از دوری ..؟
هنوز هم وقتی باران میبارد
تنم را به قطرات باران میسپارم...
میگویند باران رساناست!!!
شاید دستهای مرا هم به دستهای تو برساند
سلام دوستای خوبم
ممنون که اومدید
چند تا مطلب هست که لازمه بگم
1-لطفا بدون خوندن مطالب نظر نزارید
2-هرکس که نظر میزاره بدون استثنا لینک میشه
پس لطفا نظر واسه تبادل لینک نزارید
3- هر مطلبی خواستید بردارید(بدون ذکر منبع)
4- پروفایلم فعاله با اینحال
سوالی داشتید جواب میدم
دعا واسمون یادتون نره
همتونو دوست دارم
حضورتون برام قوت قلبه
+دوستان یه وب ساختم
دوست داشتید سر بزنید
ساده بودی مث سایه .. مث شبنم رو شقایق
مث لبخند سپیده .. مث شب گریهی عاشق
بی تو شب دوباره آینه .. روبروی غم گرفته
پنجره بازه به بارون .. من ولی دلم گرفته
واژه رنگ زندگی بود .. وقتی تو فکر تو بودم
عطر گل با نفسم بود .. وقتی از تو میسرودم
وقت راهی شدن تو .. کفترا شعرامو بردن
چشام از ستاره سوختن .. منو به گریه سپردن
رفتی و شب پر شد از من .. از من و دلواپسیها
رفتی و منو سپردی .. به زوال اطلسیها
واژه رنگ زندگی بود .. وقتی تو فکر تو بودم
عطر گل با نفسم بود .. وقتی از تو میسرودم
دوست کسی است که همه کارهای تو برایش مهم باشد دوست کسی است که در خوشی ها و ناخوشی ها به او رو کنی دوست کسی است که همه کرده های تو را بفهمد دوست کسی است که حقیقت را درباره خودت به تو بگوید دوست کسی است که بداند در هر حال چه بر سر تو می آید دوست کسی است که با تو رقابت نکند دوست کسی است که وقتی همه چیزبرای تو خوب است از ته دل خوشحال شود دوست کسی است که وقتی اوضاع خوب نیست بکوشد تو را شاد کند دوست کسی است که امتداد تو باشد و بدون او کامل نباشی
چه شبی است!
چه لحظههای سبک و مهربان و لطیفی،
گویی در زیر باران نرم فرشتگان نشستهام.
میبارد و میبارد و هر لحظه بیشتر نیرو میگیرد.
هر قطرهاش فرشتهای است که از آسمان بر سرم فرود میآید.
چه میدانم؟
خداست که دارد یک ریز، غزل میسراید؛
غزلهای عاشقانهی مهربان و پر از نوازش.
هر قطرهی این باران،
کلمهای از آن سرودهاست.
فسوس ما خوشبخت و ارامیم...
افسوس ما دل تنگ و خاموشیم....
خوشبخت زیرا دوست میداریم.....
دلتنگ زیرا عشق نفرین است......
دلم برات تنگ شده...نمیخوای برگردی؟
نابینا گفت:دوستت دارم.
ماه گفت:تو که منو نمی بینی؟چطوری دوستم داری؟
نابینا گفت:اگه می دیدمت....عاشق زیباییت می شدم.اما حالا نمی بینمت....
عاشق خودت هستم.
عشق که تعریف آن برای ما این قدر سخت است، تنها تجربه بشری است که واقعا ماندگار و حقیقی است.
عشق نیروی مخالف ترس است، اساس هر رابطه است، قلب خلاقیت است، و قدرت قدرت هاست.
عشق پیچیده ترین موضوع بین انسان هاست، منبع خوشبختی است، انرژی است که ما را به هم متصل می سازد و درون ما خانه می کند...
در نهایت عشق چیزی است که ما را به راستی میتوانیم هدیه کنیم.
در دنیای مبهم، رویایی و پوچی؛ عشق منیع حقیقت است.
بنابراین در مورد عشق خود نسبت به یکدیگر خسیس نباشیم و سال جدید را با عشق شروع کنیم....
سلام
عجب هوایی شده
بوی نم بارون...عاشقشم...
پنجشنبه با دوستای نی نی سایتیم یه نی نی پارتی کوچولو گرفتیم...که مریم جون کلی زحمت کشیده بود این جوجه ها هم کل خونه رو ریختن به هم...امیررضا هم که همش احساس ریاست میکرد و بچه های دیگه ازش ترسیده بودن بسکه این بچه قلدره ...خلاصه منم همش دنبالش هیچی از مهمونی نفهمیدم بسکه مراقب بودم بچه ها رو نزنه یا گاز نگیره
بهر حال شب خوبی بود...جمعه هم که طبق معمول بنده کزت شدم و کلی کارررررررررررر...
رو تختی و کاور تشک تختمون رو شستم ...
کمد امیررضا رو خلوت کردم و لباسایی که کوچیک شده بود رو جمع کردم...
کمد رختخوابا رو کامل خالی کردم و مرتب همه رو چیدم...(این یکی خیلی بهم انرژی داد.)
تمام دیوار را رو دستمال کشیدم و گرد گیری و حسابی سابوندموشون ...حالا برق میزنه
جارو کشیدم و تمام ...همینا خیلی وقت برد
خلاصه ساعت 8 همه ی کارام تمام شد ساعت 7 یهو هوا بشدت گرد و خاک شد و سریع رفتم ملافه ها رو جمع کردم یه مقدار خاک نشسته بود روشون ...حرص خوردم اینقدددددددددددد
دیگه رفتم شام واسه وروجکم املیت درست کردم و خودمون هم اسنک تنوری خوردیم چقد خوشمزهههههههههههه بود...
ساعت 3 هم خوابیدم کلی هم با دوست جونای مجازیم حرف زدم ...
صبح هم 11 بیدار شدم که دیدم دیره بخوابم باز صبحانه مفصل بدم دیشبم که املیت خورده دیگه تخم مرغ ندم که زیر اندازشو انداختم جلو تی وی و کیک و آبمیوه واسش گذاشتم و جوجه ام خورد ...قربونششششششششششش برم
با هم رفتیم سوپرمارکت شیر خریدیم و واسش شیر برنج پخیدم
که دیدم خانوم همسایه که زنی بسیارررررررر مهربون تشریف دارن نهار ماکارونی آورد واسمون ...هیچی دیگه فسقل منم عاشق ماکارونی کلی خورد و بعد هم هی نق زد فهمیدم خوابش میاد اما نمیخوابید حتما باید این بطری شیر دهنش باشه
شیر دادم بهش و گذاشتم تو تختش که بخوابم
الانم که اینجام
خدایاااااااااااااا شکرت واسه تن سالمی که به بچه ام دادی...
هزاران بار شکرت
من فدای تو بشم که کامنت میذاری...ایول به معرفتت
تو خوابی و من چشمها ی بسته ات رو میبوسم دستان خوشگلت رو میبوسم و میگم کاش بیدار شه یهو میبینم چشماتو باز میکنی و یه لبخنـــــــــــــــــــــد...عاشقتم بعد دستاتو حلقه میکنی دور گردنمو گریه که بیای روی تخت بین من و بابات بخوابی...
خدایا من به همینم راضیم...شکـــــــــــــــــــرت
من هر روز عاشقتر از پیشم...تو بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزرگترین لطف خدایی واسه من....
کلاسهای کارگاه مادر و کودک رو با هم میریم و تو پارک اونجا بازی میکنی و من هم حرفهای روانشناس رو گوش میدم و تو جمعی که هستیم از زندگیمون صحبت میکنیم..
کلا جو خوبیه...
همه مشکلاشون از همسراشونه ...یعنی اون وسط میخواستن منو بزنن...آخه آرشام طفلک خیلی همراه و کمک منه...دیگه گفتم من با خودم مشکل دارم ...خخخخخخخخخ
13 آبان هم عروسی دوستم بود که کلـــــــــــی خوش گذشت بهمون ...
و دختر عموم و دخترش که 2 ماه از امیررضا کوچکتره اومدن و این دوتا وروجک کلی با هم بازی کردن...
گاهی که جوجه ام حوصله اش سر میره میبرمش تو پارکینگ و کلی بدوبدو میکنه و من عاشقتر میشم...الهی فدات شم...دردو بلات بخوره به جونم
دیروز هم بابام اومد خونمون و کلی غافلگیر شدیم...دلم واسه مامانم حسابی تنگ شده...
دیشب هم رفتیم خونه دایی محـــــــــــی که خیلی خوش گذشت کنار الی و بچه ها...
من برم بخوابم که فرداا کلی کار دارم..
خدا جونم بابت همه ی نعمتهات شکـــــــــــــــرو سپاس...ما را در پناه خودت نگه دار
بگذر از کوی ما
کن نظر سوی ما
به هر طرف ببین شروع کنم
در پی من دوان
گشته پیر و جوان
از این جنون چه گفت و گو کنم
به گریه ندامتم
ز انتظار بی پایه ای
چو می کند ملامتم
ز جفای تو همسایه ای
به گریه ندامتم
ز انتظار بی پایه ای
چو می کند ملامتم
ز جفای تو همسایه ای
چه گفت و گو برای او کنم
بر این بلا چگونه خو کنم
ای فرزانگان بر دیوانگان
این ملامت چرا کنید
کم تماشای ما کنید
از من بگذرید
راه خود روید
عاشقان ما را رها کنید
کم تماشای ما کنید
مگر به شهر شما
قسم شما را به خدا
جنون عاشقی تماشا دارد
بسوزد آن که هست و حاشا دارد
دلم گرفته ...روزی هزار بار میام نت اما وبمو آپ نمیکنم...چون نمیتونم حرفااامو بزنم...چون بعضی دردا نه درمونی داره نه چاره ای...
اینجا هم غریبه شده برام و آرامش قبل رو ندارم...
شاید شروع کنم روزانه نویسی اما رمز دار ....
اما تنهــــــــــــا عشق من پسرم...فقط پسرم باهمه ی شیطنتهاش و آزاراش بازم عاشقانه دوسش دارم...
من خوبم یه مقدار سرماخوردم و کسلم...زندگی میگذره و هر روز بدتر از روز قبل ...
هیشکی که این وبو نمیخونه شاید رفتم به یه وب جدید...اما اینجا رو چه کنم با یه عالمه خاطره؟؟؟
کسی هست اینجا رو بخونه و رمز بخواد؟؟
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد
غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد
دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد
می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی
می رسد روزی که تنها مرگ را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار قبر من
شعرهای کهنه ام را مو به مو از بر کنی
آمدی،چه زیبا... گفتم دوستت دارم،چه صادقانه... پذیرفتی،چه فریبانه...
آغوشم برایت باز شد،چه ابلهانه... باتو خوش بودم،چه کودکانه...
همه چیزم شدی،چه زود... به خاطر یک کلمه مراترک کردی،چه ناجوانمردانه...
نیازمندت شدم،چه حقیرانه... واژه غریب خداحافظ به میان آمد،چه بی رحمانه...
ومن سوختم،چه عاشقانه... ولی...
هنوز هم دوستت دارم، غریبه
وقتی با تو و بی تو بی قرارم ،
بگو چگونه می شود در کنارم باشی و از من دور ؟
بگو چگونه ست که با وجود این همه فاصله
هنوز کسی را نیافته ام جایگزینت کنم ؟!
بگو چگونه ست که درد و درمانم تویی ؟!
گفتی رهایم کن ،
اما دریغ !
مگر عهد عاشقان شکستنی ست ؟!
به بهانه زندگی آفریده شدیم
به بهانه عشق زندگی می کنیم
به بهانه دوست داشتن عاشقیم
به بهانه بهانه گیری غصه می خوریم
به بهانه بی صبری دوست داریم دنیا تموم شه
به بهانه گریه شب را می خواهیم
به بهانه نا امیدی دوستدار مرگیم
اما هیچکس فکر نمی کنه که همه بهانه ها به دست خودشه
هیچکس نمیخواد بفهمه که همه بهانه ها شیرینن
کاش همه می فهمیدن که زندگی یعنی بهانه...
در مدرسه زندگی در کلاس دنیا ، سر زنگ املا ، یادمان باشد برای محبت
تشدید بگذاریم تا نیم نمره از محبت ها کم نشود . . .
دیروز میگفتم :
مشقهایم را خط بزن … مرا مزن
روی تخته خط بکش … گوشم را مکش
مهر را در دلم جاری بکن … جریمه مکن
هر چه تکلیف میخواهی بگیر … امتحان سخت مگیر
اما کنون ..
مرا بزن … گوشم را بکش .. جریمه بکن .. امتحان سخت بگیر
مرا یک لحظه به دوران خوب مدرسه باز گردان
موقع استفاده از خود پرداز...
بعضیا آنچنان بهت زل می زنن که مجبوری به جای 5 تومن 50 تومن برداری آبروت نره
ر این سرای خاموش یاد گرفتم با ترنم عشقی پاک
به زیباترین شکل تو را بسرایم
وقتی خالق دوست داشتن تو هستی به چه زبانی بگویم
دوست دارم
خدایا اندکی از عشق تو را با دنیا عوض نمی کنم
ان را بر من ببخش
وقتی کلمه عشق رو میشنوی در اولین لحظه یاد چی میفتی خداوکیلی؟
من که به شخصه یاد تایتانیک میفتم نمیدونم چرا با اینکه فیلمشم ندیدم!!!!!!!
ادامه مطلب ...صدا کن مرا.
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید.
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیشبینی نمیکرد.
و خاصیت عشق این است.
در عصرهای انتظار، به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو!
کلبه ی غریبی ام را پیدا کن!
کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی ام!
درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش را کنار بزن!
مرا می یابی...
آمین یا ربّ العالمین
درد دل او ، درد دل من بود ، درد دل ما ، یک راز عاشقانه بود…
رازی که همیشه در دلهایمان خواهد ماند .
خدا هست ، همیشه بوده
اورا اینجا در چشمهای مردمی که در راهرو نومیدی راه میروند میبینم .
خانه واقعی خدا اینجاست ، آنها که از یادش برده اند اینجا پیدایش میکنند.
نه در آن مسجد سفید با چراغهای الماسگون و مناره های بلند.
خدا هست ، باید باشد.....
عشق نمی پرسه اهل کجایی؟
فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی .عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟
فقط میگه: باعث می شی قلب من به ضربان بیفته . عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟
فقط میگه: همیشه با منی .عشق نمی پرسه دوستم داری؟
فقط میگه: دوستت دارم